گفتگو

سلام سلام را به خودم می کنم چون واقعا خودم با خودم می خوام حرف بزنم الان ۵ ماه که هیچی اینجا یادداشت نکردم وکلی اتفاقات تلخ و شیرین برام افتاده ولی هچکدوم منو به نوشتن وانداشت تا امروز که واقعا دلم گرفته چرا ؟خودم هم نمی دونم .از دست خودم از دست آدمهای دور وبرم و از همه چیز دلم گرفته نمی دونم چرا تو چیزهای سطحی گیر افتادم و نمی تونم خودمو نجات بدم واقعا'رندگی واقتی دنیایی میشه و رنگ روحانیش از بین میره مثل یه زمین  چسبناک میشه که روش زمین خورده باشی دستتو میکنی پات می چسبه پاتو میکنی یه دست دیگت می چسبه و خلاصه رهایی ازش سخته مگر اینکه دستو به جایی بگیری که محکم باشه و بایستی.

دوستی

بسیاری از ما انسانها ، برای آنکه حافظه مان خوب کار کند،به دوستی نیاز داریم.گذشته را به یاد آوردن ،آن را همیشه با خود داشتن شاید شرط لازم برای حفظ آن چیزی است که تمامیّت من‌ آدمی نامیده می شود.برای آنکه من کوچک نگردد،برای آنکه حجمش حفظ شود،باید خاطرات را همچون گلهای درون گلدان آبیاری کرد،و این مستلزم تماس منظم با شاهدان گذشته،یعنی دوستان، است.آنان آینه ما هستند،حافظه ما هستند؛از آنان هیچ چیز خواسته نمی شود،مگر آنکه گاه به گاه این آینه را برق اندازند تا بتوانیم خود را در آن ببینیم.

اما دوستی باید ارزشی بالاتر از همه چیزهای دیگر داشته باشد،دوست دارم بگویم :میان حقیقت و دوستی من همیشه دوست را بر می گزینم.دوستی برای من نشانه آن است که چیزی نیرومند تر از ایدئولوژی ،نیرومندتر از کیش و آیین و نیرومندتر از ملت وجود دارد.

عشق

زندگی بی عشق همچون راهی است که یک بار برای همیشه تحمیل شده است، همچون تونلی که از آن نمی توان بیرون رفت.

و زندگی با عشق همچون درخت سر به فلک کشیده ای است که می توان هر یک از شاخه های آن را به سان راهی پیمود، درختی با شاخ و برگ انبوه که پرندگان در آن نغمه سرایی می کنند. و این درخت، درخت امکانات نامحدود است.